غزل معروف امام خمینی
من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم
من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم
چشم بیمـار تـو را دیـدم و بیمار شدم
فارغ ا ز خود شدم و کوس انا الحق بزدم
همچو منصور خریدار سر دار شدم
غم دلدار فکنده است به جانم، شررى
که به جان آمدم و شهره بازار شدم
درِ میخانه گشایید به رویم، شب و روز
که من از مسجد و از مدرسه، بیزار شدم
جامه زهد و ریا کَندم و بر تن کردم
خرقه پیر خراباتى و هشیار شدم
واعظ شهر که از پند خود آزارم داد
از دم رند مى آلوده مددکار شدم
بگذارید که از بتکده یادى بکنم
من که با دست بت میکده بیدار شدم
فنون عشق
جامى بنوش و بر در ميخانه، شاد باش
در يـاد آن فرشته كه توفيق داد، باش
گــــر تيشــــــــه ات نباشد تا كوه بركنى
فرهــاد باش در غم دلدار و شاد باش
رو حلقـــــــه غلامى رندان به گوش كن
فرمــــــانرواى عالم كون و فساد باش
در پيچ و تاب گيسوى ساقى، ترانه ساز
با جان و دل لواى كش اين نهاد، باش
شـــــاگرد پيرميكده شو در فنون عشق
گــردن فرازْ بر همه خلق، اوستاد باش
مستان، مقام را به پشيزى نمــــىخرند
گـــو خسرو زمـــــــانه و يا كيقباد باش
فـــــــرزند دلپذير خـــــــــرابات، گر شدى
بگــذار ملك قيصر و كسرى به باد باش
درياي عشق
افسانه جهــــان، دل ديوانه من است
در شمع عشق سوخته، پروانه من است
گيسوى يــار، دام دل عاشقان اوست
خــــــال سياه پشت لبش دانه من است
غوغاى عـــــــاشقان، رخ غمّاز دلبران
راز و نيــــــــازها همـه، در خانه من است
كوى نكـوى ميكده، باب صفاى عشق
طــــــاق و رواق روى تو كاشانه من است
فــــــــرياد رعد، ناله دلسوز جان من
دريــــــاى عشق، قطره مستانه من است
تــــــا شد به زلف يار سر شانه آشنا
مسجود قدسيان همگى، شانه من است
نظرات شما عزیزان: